کد مطلب:369803 شنبه 14 اسفند 1395 آمار بازدید:495

فصل هشتم

ردّ فنای در ذات خداوند


از جمله مباحث مهمی که در عرفان منتسب به اسلام مطرح می شود بحث «فناء فی الله» است. عرفا عقیده دارند زمانی که انسان بر اثر سیر و سلوک خویش از تعیّنات رها شد، (زیرا تعیّنات اموری اعتباری است نه حقیقی) مانند قطره ای در دریای ذات الهی فانی و محو می شود. این فنای در ذات بالاترین مرحله سیر و سلوک عرفانی است.


عرفای صوفی برای تبیین فنای در ذات خداوند مثال قطره و دریا را می زنند و می گویند: همان گونه که قطره به دریا می پیوندد و تمام وجود قطره در وجود دریا محو و مستهلک می شود و دیگر قطره ای نیست و سراسر دریاست؛ (یعنی قطره همان دریاست) سالک هم در منتهای سیر و سلوک خویش به دریای ذات الهی می پیوندد و چون قطره ای بی قدر در ذات لایتناهی حضرت حق محو می شود و دیگر قطره نیست و وجود او یکسره دریاست.


دکتر سید یحیی یثربی در کتاب «عرفان نظری» در این باره می گوید: بی تردید یکی دیگر از اساسی ترین مسائل عرفان اسلامی و عرفان های اقوام و ادیان مختلف، مسئله «فنا» است. اصولاً فرق عارف و عالم در آن است که هدف عالم، فهم حقیقت است و



 


ص: 216


هدف عارف فنا در حقیقت، مولوی می گوید:


هیچ کس را تا نگردد او فنا***نیست ره در بارگاه کبریا


گرچه آن وصلت بقا اندر بقاست***لیک در اوّل فنا اندر فناست


چیست معراج فلک؟ این «نیستی»***عاشقان را مذهب و دین «نیستی»


نیستی هستت کند، ای مرد راه***نیست شو، تا هست گردی، از إله


یک عارف در اثر سیر و سلوک و مجاهده، از مرز و حدود و قیود شخصی گذشته، به حقیقت مطلق و نامحدود [یعنی خدا] واصل شده و با آن متّحد گشته و سرانجام در آن فانی می گردد.


فنا همان رفع تعیّن بنده است و در حقیقت جز تعیّن و «خودِ» بنده حجاب دیگری میان او و حضرت حق نیست که به قول حافظ:


میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست***تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز(1)


عبدالرّزاق کاشانی- از بزرگان عرفای صوفی- درباره «فناء فی الله» می گوید: الفناء بزوال الرّسوم جمیعاً بالکلیّه فی عین ذات الأحدیّه مع ارتفاع الإثنینیه.(2)


طبق این معنا، یک عارف در اثر سیر و سلوک و مجاهده از مرز حدود و قیود شخصی گذشته به حقیقت نامحدود- یعنی خدا- واصل شده و با آن متّحد گشته و سرانجام در آن فانی می شود! یعنی قطره دریا می شود و انسان خدا می شود!!


شهید استاد مطهری در این باره می گوید: «در این مکتب [مکتب عرفا] انسان کامل در آخر، عین خدا می شود، اصلاً انسان کامل حقیقی، خود خداست و هر انسانی که انسان کامل می شود، از خودش فانی می شود و به خدا می رسد.»(3)





1- عرفان نظری، (تحقیقی در سیر تکاملی و اصول و مسائل تصوّف) ص 40

2- اصطلاحات صوفیه، ص 138

3- انسان کامل، ص 126؛ مجموعه آثار، ج 23، ص 168

 


ص: 217


شیخ محمود شبستری در مقام فنای فی الله می گوید:


تعیّن بود کز هستی جدا شد***نه حق بنده، نه بنده با خدا شد(1)


شیخ محمد لاهیجی در شرح این بیت می گوید: «یعنی آنچه گفته شده و می شود، که خود را از خدا خالی کن و از خود بگذر و فانی و نیست شو و هستی خود را برانداز، همه فرع آن است که این کس را هستی و وجودی بوده باشد. مراد نه این معنی است که متبادر فهم است، که تو را وجود بود، سعی نما که آن عدم گردد؛ بلکه مراد آن است که ظهور حق در صورت کثرات و تعیّنات، مانند حباب و امواج است که بر روی دریا پیدا می شود و بحر، نقش آن حباب و امواج مخفی می نماید و امواج و حبابات غیر بحر می نمایند، و فی الحقیقه، غیر دریا آن جا هیچ نیست فامّا وهم می نماید که هستی و تا زمانی که امواج و حباب از روی بحر مرتفع نمی شود، بحر بر صرافت وحدت، ظهور نمی یابد، و معلوم نمی گردد که این نقوش امواج، همه امور اعتباری بوده اند و حقیقتی نداشته اند.


جمله عالم، نقش این دریاست، بس***هرچه گویم غیر از این سوداست؛ بس


بحر کلّی چون به جنبش کرد رای***نقش ها بر بحر کی ماند به جای


فلهذا فرمود که: «تعیّن بود کز هستی جدا شد» یعنی نیستی از خود، و هالک شدن غیر و خالی شدن از خود، همه عبارت از برخاستن «تعیّنات» است از وجه وجود مطلق که «حق» است؛ زیرا که ظهور وحدت حقیقی موقوف آن است.


تا تو پیدائی خدا باشد نهان***تو نهان شو تا که حق گردد عیان


چون برافتد از جمال او نقاب***از پس هر ذرّه تابد آفتاب


و چون تعیّن که موهم غیریّت می شد مرتفع گشت پیدا آمد که غیر از حق هیچ موجود نبوده است، نه آن که حق بنده شد و نه آن که بنده با خدا شد که حلول و اتحاد





1- گلشن راز، ص 38

 


ص: 218


پدید آید.»(1)


در آموزه های عرفانی چون موجودات را شئونات ذات خداوندی می دانند و ذات خداوند را منشأ و سرچشمه موجودات می خوانند، به بازگشت اشیاء به ذات الهی معتقدند و نهایتاً معاد را هم چیزی جز بازگشت به ذات خداوند نمی دانند؛ بنابراین از این رو است که بحث فنای در ذات خداوند را مطرح می کنند.


اما بحث فنای در ذات خداوند در معارف خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام از اساس باطل است؛ زیرا مطابق جهان بینی ای که آن بزرگواران الهی مطرح می کنند، نه عالم نشأت گرفته از ذات خداست تا به سوی آن بازگردد، و نه ذرّه ای بین انسان و خدا مشابهت و سنخیتی برقرار است. صدها بیانات نورانی آن بزرگواران در تباین خداوند با مخلوقات خویش- که بخشی از آن احادیث را در فصل سوم ذکر کردیم- به وضوح می رساند که عقیده فنای در ذات خداوند پنداری بیش نیست.


ضجّه زدن خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام به درگاه الهی، و طلب عفو و مغفرت از خداوند، و ابراز حقارت و کوچکی به درگاه باعظمت خدا، و خوف آن بزرگواران در پیشگاه الهی، و اظهار فقر مداوم به بارگاه ربّ العالمین، خود گواه روشنی است که عقیده فنای در ذات خداوند از اساس باطل است؛ زیرا آن بزرگواران- که بالاترین مقامات را در بین مخلوقات خدا دارند- اگر فانی در ذات الهی بودند، دیگر معنا نداشت که از بیچارگی و فقر خود در برابر خداوند متعال سخن می گویند.


اکنون به بخشی از مناجات عارفانه امام زین العابدین علیه السلام در این مقام، که اساس تفکرات عرفای صوفی را ویران می کند توجه بفرمائید:


- «یَا إِلَهِی لَوْ بَکَیْتُ إِلَیْکَ حَتّی تَسْقُطَ أَشْفَارُ عَیْنَیّ، وَ انْتَحَبْتُ حَتّی یَنْقَطِعَ صَوْتِی، وَ قُمْتُ لَکَ حَتّی تَتَنَشّرَ قَدَمَایَ، وَ رَکَعْتُ لَکَ حَتّی یَنْخَلِعَ صُلْبِی، وَ سَجَدْتُ لَکَ حَتّی تَتَفَقّأَ





1- شرح گلشن راز، صص 379-378

 


ص: 219


حَدَقَتَایَ، وَ أَکَلْتُ تُرَابَ الْأَرْضِ طُولَ عُمُرِی، وَ شَرِبْتُ مَاءَ الرّمَادِ آخِرَ دَهْرِی، وَ ذَکَرْتُکَ فِی خِلَالِ ذَلِکَ حَتّی یَکِلّ لِسَانِی، ثُمّ لَمْ أَرْفَعْ طَرْفِی إِلَی آفَاقِ السّمَاءِ اسْتِحْیَاءً مِنْکَ مَا اسْتَوْجَبْتُ بِذَلِکَ مَحْوَ سَیّئَهٍ وَاحِدَهٍ مِنْ سَیّئَاتِی(31) وَ إِنْ کُنْتَ تَغْفِرُ لِی حِینَ أَسْتَوْجِبُ مَغْفِرَتَکَ، وَ تَعْفُو عَنّی حِینَ أَسْتَحِقّ عَفْوَکَ فَإِنّ ذَلِکَ غَیْرُ وَاجِبٍ لِی بِاسْتِحْقَاقٍ، وَ لَا أَنَا أَهْلٌ لَهُ بِاسْتِیجَابٍ، إِذْ کَانَ جَزَائِی مِنْکَ فِی أَوّلِ مَا عَصَیْتُکَ النّارَ، فَإِنْ تُعَذّبْنِی فَأَنْتَ غَیْرُ ظَالِمٍ لِی.(32)إِلَهِی فَإِذْ قَدْ تَغَمّدْتَنِی بِسِتْرِکَ فَلَمْ تَفْضَحْنِی، وَ تَأَنّیْتَنِی بِکَرَمِکَ فَلَمْ تُعَاجِلْنِی، وَ حَلُمْتَ عَنّی بِتَفَضّلِکَ فَلَمْ تُغَیّرْ نِعْمَتَکَ عَلَیّ، وَ لَمْ تُکَدّرْ مَعْرُوفَکَ عِنْدِی، فَارْحَمْ طُولَ تَضَرّعِی وَ شِدّهَ مَسْکَنَتِی، وَ سُوءَ مَوْقِفِی.(33) اللّهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ آلِهِ، وَ قِنِی مِنَ الْمَعَاصِی، وَ اسْتَعْمِلْنِی بِالطّاعَهِ، وَ ارْزُقْنِی حُسْنَ الْإِنَابَهِ، وَ طَهّرْنِی بِالتّوْبَهِ، وَ أَیّدْنِی بِالْعِصْمَهِ، وَ اسْتَصْلِحْنِی بِالْعَافِیَهِ، وَ أَذِقْنِی حَلَاوَهَ الْمَغْفِرَهِ، وَ اجْعَلْنِی طَلِیقَ عَفْوِکَ، وَ عَتِیقَ رَحْمَتِکَ، وَ اکْتُبْ لِی أَمَاناً مِنْ سُخْطِکَ، وَ بَشّرْنِی بِذَلِکَ فِی العَاجِلِ دُونَ الْآجِلِ، بُشْرَی أَعْرِفُهَا، وَ عَرّفْنِی فِیهِ عَلَامَهً أَتَبَیّنُهَا.(1)


ای خدای من! اگر در پیشگاه حضرتت آنقدر بگریم که پلک های چشمانم بیفتند، و آنقدر ناله سر دهم که صدایم قطع شود، و آنقدر در محضرت به عبادت بایستم که پاهایم متلاشی گردند و آنقدر در حضورت رکوع کنم که استخوان پشتم از جا کنده شود، و آنقدر درگاهت سجده کنم که دو حدقه چشمانم از کاسه بیرون جهند، و در همه عمرم خاک زمین بخورم، و تا هنگام مرگ آب خاکستر بیاشامم، و در میان این ها به ذکر تو مشغول شوم تا زبانم کند و درمانده گردد، سپس بر اثر شرمساری از حضرتت، سرم را به اطراف آسمان بلند نکنم [بلکه سر در گریبان خجلت فرو برم] در عین حال هرگز مستحق نابودیِ حتی یک گناه از گناهانم نخواهد شد. [زیرا گناه تو بسیار بزرگ است، مگر اینکه عفو تو که بزرگتر است به سراغ من آید.]





1- صحیفه سجادیه، بخشی از دعای شماره 16، (تضرّع در طلب عفو)، صص 162-160

 


ص: 220


و هرگاه- در صورتی که- استحقاق به آمرزشت یابم و مرا بیامرزی، و نیز به خاطر استحقاق به عفوت، مرا ببخشی، در عین حال آن آمرزش و بخشش به جهت شایستگی و اهل بودن من واجب نشده است، چرا که کیفر نخستین گناهی که کرده ام، از جانب تو آتش دوزخ بوده است، به همین دلیل اگر مرا مشمول عذابت سازی، به من ستم نکرده ای.


ای خدای من!اکنون در پرتو لطف و کرمت، با پرده خودت عیب های مرا پوشاندی، و مرا رسوا نساختی، و به من فرصت و مهلت دادی، و در کیفرم شتاب ننمودی، و با لطف و احسانت با من حلم و مدارا فرمودی، و نعمتت را نسبت به من دگرگون نساختی، و احسانت را نسبت به من تیره و تار نکردی، پس به تضرّع و زاری طولانی من، و به سختی بیچارگی و بدی جایگاه من ترحم فرما.


خداوندا! بر محمد صلی الله علیه و آله و سلّم و آل او رحمت و درود بفرست، و مرا از گناهان نگهداری کن، و به فرمانبرداری و اطاعت وادار، نیکی توبه و بازگشت از گناه را به من روزی گردان، با آب توبه مرا پاک فرما، مرا با نیروی نگهداری از گناه، پشتیبانی و تأیید کن، و کارم را با سلامتی و عافیت، سامان بخش، و شیرینی آمرزش را به کام جانم بچشان، و مرا رهایی یافته بخشش خود، و آزاد شده رحمتت گردان، و برایم امان نامه و ایمنی از خشمت را بنویس، و با آن در دنیا قبل از فرا رسیدن آخرت، به من مژده و نوید بده، و در این راستا، نشانه ای به من بنمایان که آشکارا آن را دریافت کنم.


- «اللّهُمّ أَنْتَ عُدّتِی إِنْ حَزِنْتُ، وَ أَنْتَ مُنْتَجَعِی إِنْ حُرِمْتُ، وَ بِکَ اسْتِغَاثَتِی إِنْ کَرِثْتُ، وَ عِنْدَکَ مِمّا فَاتَ خَلَفٌ، وَ لِمَا فَسَدَ صَلَاحٌ، وَ فِیمَا أَنْکَرْتَ تَغْیِیرٌ، فَامْنُنْ عَلَیّ قَبْلَ الْبَلَاءِ بِالْعَافِیَهِ، وَ قَبْلَ الْطّلَبِ بِالْجِدَهِ، وَ قَبْلَ الضّلَالِ بِالرّشَادِ، وَ اکْفِنِی مَئُونَهَ مَعَرّهِ الْعِبَادِ، وَ هَبْ لِی أَمْنَ یَوْمِ الْمَعَادِ، وَ امْنَحْنِی حُسْنَ الْإِرْشَادِ.(21)اللّهُمّ صَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ آلِهِ، وَ ادْرَأْ عَنّی بِلُطْفِکَ، وَ اغْذُنِی بِنِعْمَتِکَ، وَ أَصْلِحْنِی بِکَرَمِکَ، وَ دَاوِنِی بِصُنْعِکَ، وَ أَظِلّنِی فِی



 


ص: 221


ذَرَاکَ، وَ جَلّلْنِی رِضَاکَ، وَ وَفّقْنِی إِذَا اشْتَکَلَتْ عَلَیّ الْأُمُورُ لِأَهْدَاهَا، وَ إِذَا تَشَابَهَتِ الْأَعْمَالُ لِأَزْکَاهَا، وَ إِذَا تَنَاقَضَتِ الْمِلَلُ لِأَرْضَاهَا.»(1)


خداوندا! هنگام اندوهم، نیرو و حامی و آرام بخش من تویی، و هنگام محرومیّت و نومیدیم، نجات بخش و امیدم تویی، و هنگام گرفتاری سخت، به تو پناه می آورم، و آنچه از دستم برود، آن را در نزد تو می یابم، و آنچه تباه شود، سامان یافتن آن را در نزد حضرتت می دانم، و دگرگونی آنچه که زشت می شماری به دست تو است. پس قبل از رسیدن بلا، مرا به آسایش و عافیت منّت بخش، و پیش از طلب و درخواست، مرا بی نیاز و توانگر فرما، و قبل از گمراهی، هدایت کامل کن، و مرا از گزند عیب جویی و بدگویی دیگران کفایت نما، و امنیت و آرامش روز قیامت را نصیبم گردان، و راهنمایی کردن شایسته را به من لطف کن.


خداوندا! بر محمد صلی الله علیه و آله و سلّم و آل او رحمت و درود بفرست، و با لطف خود هرگونه گرفتاری را از من برطرف کن، و به نعمت خودت غذایم ده، و به کرم خودت به زندگیم سامان بخش، و با خیر و احسانت مرا درمان فرما، و در سایه رحمتت مرا جای ده، و با لباس خشنودیت مرا بپوشان، هرگاه که گزینش کارها بر من مشکل شود مرا به درست ترین آن ها موفق بدار، و هنگامی که کارها مشتبه شد، مرا به پاکیزه ترین آن ها وادار، و هنگامی که مذاهب رو در روی هم قرار گرفتند مرا به پسندیده ترین آن ها در نزد حضرتت رهنمون باش.


- «اللّهُمّ یَا کَافِیَ الْفَرْدِ الضَّعِیفِ، وَ وَاقِیَ الْأَمْرِ الْمَخُوفِ، أَفْرَدَتْنِی الْخَطَایَا فَلَا صَاحِبَ مَعِی، وَ ضَعُفْتُ عَنْ غَضَبِکَ فَلَا مُؤَیّدَ لِی، وَ أَشْرَفْتُ عَلَی خَوْفِ لِقَائِکَ فَلَا مُسَکّنَ لِرَوْعَتِی(2) وَ مَنْ یُؤْمِنُنِی مِنْکَ وَ أَنْتَ أَخَفْتَنِی، وَ مَنْ یُسَاعِدُنِی وَ أَنْتَ أَفْرَدْتَنِی، وَ مَنْ یُقَوّینِی وَ أَنْتَ أَضْعَفْتَنِی(3) لَا یُجِیرُ، یَا إِلَهِی، إِلّا رَبّ ٌ عَلَی مَرْبُوبٍ، وَ لَا یُؤْمِنُ إِلّا غَالِبٌ





1- صحیفه سجادیه، بخشی از دعای شماره 20، ص 186

 


ص: 222


عَلَی مَغْلُوبٍ، وَ لَا یُعِینُ إِلّا طَالِبٌ عَلَی مَطْلُوبٍ.(4) وَ بِیَدِکَ، یَا إِلَهِی، جَمِیعُ ذَلِکَ السّبَبِ، وَ إِلَیْکَ الْمَفَرّ وَ الْمَهْرَبُ، فَصَلّ عَلَی مُحَمّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَجِرْ هَرَبِی، وَ أَنْجِحْ مَطْلَبِی.(5) اللّهُمّ إِنّکَ إِنْ صَرَفْتَ عَنّی وَجْهَکَ الْکَرِیمَ أَوْ مَنَعْتَنِی فَضْلَکَ الْجَسِیمَ أَوْ حَظَرْتَ عَلَیّ رِزْقَکَ أَوْ قَطَعْتَ عَنّی سَبَبَکَ لَمْ أَجِدِ السّبِیلَ إِلَی شَیْ ءٍ مِنْ أَمَلِی غَیْرَکَ، وَ لَمْ أَقْدِرْ عَلَی مَا عِنْدَکَ بِمَعُونَهِ سِوَاکَ، فَإِنّی عَبْدُکَ وَ فِی قَبْضَتِکَ، نَاصِیَتِی بِیَدِکَ»(1)


خداوندا! ای بی نیاز کننده نیاز تنها مانده ناتوان، و ای نگهبان بندگان از حوادث وحشت زا، خطاها و گناهانم مرا بی کس و تنها نموده، پس هیچ همراه و همدمی ندارم، و از تحمّل خشم تو ناتوان گشته ام، برای خود پشتیبانی نمی یابم، و به وحشت دیدار تو (مرگ) نزدیک شده ام، آرامش دهنده ای برای وحشتم مشاهده نمی کنم.


کیست که مرا از (خشم) تو ایمن سازد، در صورتی که تو مرا ترسانده باشی؟ و کیست که مرا یاری و حمایت کند، با این که تو مرا تنها و بی کس گذاشته باشی؟ و چه کسی به من توان می بخشد، آنجا که تو مرا ناتوان نموده باشی؟


ای خدای من! پناهگاهی برای بنده، جز پروردگارش که او را پرورانده است وجود ندارد، و هیچ بنده مغلوب و شکست خورده ای نیست جز این که خداوند غالب، به او ایمنی دهد، و جز خداوند جوینده بنده فراری، چه کسی قادر بر یاری مطلوب (بنده فراریش) خواهد بود؟


ای خدای من! همه اسباب و امور در دست قدرت تو است، و راه فرار و گریز به سوی تو است، پس رحمت و درود بر محمد صلی الله علیه و آله و سلّم و آل او بفرست، و در درگاه خویش به من پناه بخش، و خواسته ام را برآور.


خداوندا! ای تو روی نیکویت را از من بگردانی، یا مرا از فضل و احسان بزرگت بازداری، یا روزیت را از من دریغ فرمایی، یا رشته رحمتت را از من ببرّی، راهی را جز





1- صحیفه سجادیه، بخشی از دعای شماره 21، صص 192-194

 


ص: 223


تو برای رسیدن به آرزویم نمی یابم، و برای وصول به آنچه که نزد تو است، توانی جز یاری تو ندارم، چرا که من بنده تو، و در زیر پنجه قدرت تو هستم، و موی پیشانیم در دست تو است، [و من به طور کامل در تحت چنبره قدرت لایزال تو هستم].


- «اللّهُمّ لَا طَاقَهَ لِی بِالْجَهْدِ، وَ لَا صَبْرَ لِی عَلَی الْبَلَاءِ، وَ لَا قُوّهَ لِی عَلَی الْفَقْرِ، فَلَا تَحْظُرْ عَلَیّ رِزْقِی، وَ لَا تَکِلْنِی إِلَی خَلْقِکَ، بَلْ تَفَرّدْ بِحَاجَتِی، وَ تَوَلّ کِفَایَتِی.(3)


وَ انْظُرْ إِلَیّ وَ انْظُرْ لِی فِی جَمِیعِ أُمُورِی، فَإِنّکَ إِنْ وَکَلْتَنِی إِلَی نَفْسِی عَجَزْتُ عَنْهَا وَ لَمْ أُقِمْ مَا ّ فِیهِ مَصْلَحَتُهَا، وَ إِنْ وَکَلْتَنِی إِلَی خَلْقِکَ تَجَهّمُونِی، وَ إِنْ أَلْجَأْتَنِی إِلَی قَرَابَتِی حَرَمُونِی، وَ إِنْ أَعْطَوْا أَعْطَوْا قَلِیلًا نَکِداً، وَ مَنّوا عَلَیّ طَوِیلًا، وَ ذَمّوا کَثِیراً.»(1)


خداوندا! توان و یارای تحمّل مشقّتت و صبر بر بلایت، و مقاومت در برابر فقر و ناداری را ندارم، پس رزق و روزیم را از من باز ندار، و مرا به خلق خودت وانگذار؛ بلکه نیازم را تنها خودت تأمین کن، و سرپرستی کارم را برعهده گیر.


و در همه کارهایم به سوی من نظر کن، و سعادت مرا منظور دار، چرا که اگر تو مرا در کارها به خودم واگذاری، از انجام آن ناتوان خواهم بود، و به آنچه که صلاح من در آن است، یارای اقدام نخواهم داشت، و اگر مرا به دیگران واگذاری، روی بر من ترش کنند، و اگر به خویشانم بسپاری، محرومم می سازند، و اگر هم ببخشند، بخشش آنها اندک و نامبارک است، و منّت طولانی گذارده و سرزنش بسیار کنند.


- «وَ ذَلّلْنِی بَیْنَ یَدَیْکَ، وَ أَعِزّنِی عِنْدَ خَلْقِکَ، وَ ضَعْنِی إِذَا خَلَوْتُ بِکَ، وَ ارْفَعْنِی بَیْنَ عِبَادِکَ، وَ أَغْنِنِی عَمّنْ هُوَ غَنِیّ ٌ عَنّی، وَ زِدْنِی إِلَیْکَ فَاقَهً وَ فَقْراً.(119)


وَ أَعِذْنِی مِنْ شَمَاتَهِ الْأَعْدَاءِ، وَ مِنْ حُلُولِ الْبَلَاءِ، وَ مِنَ الذّلّ وَ الْعَنَاءِ، تَغَمّدْنِی فِیمَا اطّلَعْتَ عَلَیْهِ مِنّی بِمَا یَتَغَمّدُ بِهِ الْقَادِرُ عَلَی الْبَطْشِ لَوْ لَا حِلْمُهُ، وَ الْآخِذُ عَلَی الْجَرِیرَهِ لَوْ لَا أَنَاتُهُ»(2)





1- صحیفه سجادیه، بخشی از دعای شماره 22، ص 200

2- صحیفه سجادیه، بخشی از دعای شماره 47، ص 404

 


ص: 224


[ای خدای من!] مرا در نزد حضرتت کوچک و ناچیز کن، و در نزد مخلوقاتت بزرگ فرما، و مرا هنگام خلوت با حضرتت زبون و فروتن کن، و در میان بندگانت، ارجمند فرما، و از کسی که از من بی نیاز است بی نیاز گردان، و به فقر و نیازم به تو بیفزای. و مرا از شماتت و شادی سرزنش گونه دشمنان، و از فرا رسیدن بلا، و از ذلّت و رنج پناهم ده، و آنچه را [از زشتی هایم] آگاهی داری بپوشان، همچون پوشاندن کسی که اگر حلم و مدارایش نبود سخت گیری کرده و انتقام می گرفت، و اگر مهلتش نبود، کیفر و مؤاخذه می نمود.


- «اللّهُمّ إِنّکَ طَالِبِی إِنْ أَنَا هَرَبْتُ، وَ مُدْرِکِی إِنْ أَنَا فَرَرْتُ، فَهَا أَنَا ذَا بَیْنَ یَدَیْکَ خَاضِعٌ ذَلِیلٌ رَاغِمٌ، إِنْ تُعَذّبْنِی فَإِنّی لِذَلِکَ أَهْلٌ، وَ هُوَ یَا رَبّ مِنْکَ عَدْلٌ، وَ إِنْ تَعْفُ عَنّی فَقَدِیماً شَمَلَنِی عَفْوُکَ، وَ أَلْبَسْتَنِی عَافِیَتَکَ.(5) فَأَسْأَلُکَ اللّهُمّ بِالْمَخْزُونِ مِنْ أَسْمَائِکَ، وَ بِمَا وَارَتْهُ الْحُجُبُ مِنْ بَهَائِکَ، إِلّا رَحِمْتَ هَذِهِ النّفْسَ الْجَزُوعَهَ، وَ هَذِهِ الرّمّهَ الْهَلُوعَهَ، الّتِی لَا تَسْتَطِیعُ حَرّ شَمْسِکَ، فَکَیْفَ تَسْتَطِیعُ حَرّ نَارِکَ، وَ الّتِی لَا تَسْتَطِیعُ صَوْتَ رَعْدِکَ، فَکَیْفَ تَسْتَطِیعُ صَوْتَ غَضَبِکَ(6)


فَارْحَمْنِیَ اللّهُمّ فَإِنّی امْرُؤٌ حَقِیرٌ، وَ خَطَرِی یَسِیرٌ، وَ لَیْسَ عَذَابِی مِمّا یَزِیدُ فِی مُلْکِکَ مِثْقَالَ ذَرّهٍ، وَ لَوْ أَنّ عَذَابِی مِمّا یَزِیدُ فِی مُلْکِکَ لَسَأَلْتُکَ الصّبْرَ عَلَیْهِ، وَ أَحْبَبْتُ أَنْ یَکُونَ ذَلِکَ لَکَ، وَ لَکِنْ سُلْطَانُکَ اللّهُمّ أَعْظَمُ، وَ مُلْکُکَ أَدْوَمُ مِنْ أَنْ تَزِیدَ فِیهِ طَاعَهُ الْمُطِیعِینَ، أَوْ تَنْقُصَ مِنْهُ مَعْصِیَهُ الْمُذْنِبِینَ.(7) فَارْحَمْنِی یَا أَرْحَمَ الرّاحِمِینَ، وَ تَجَاوَزْ عَنّی یَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِکْرَامِ، وَ تُبْ عَلَیّ، إِنّکَ أَنْتَ التّوّابُ الرّحِیمُ.»(1)


خداوندا! اگر من از تو بگریزم، تو جوینده ام هستی، و اگر از تو فرار کنم، یابنده ام تو می باشی، و اینک این منم که با نهایت خواری و زبونی و فروتنی و سرشکستگی در پیشگاهت سر فرود آورده ام، اگر مرا عذاب کنی سزاوار آن هستم، و این عذاب از سوی تو عین عدالت است، و اگر مرا ببخشی، این شیوه ای است که از قدیم تو را به آن





1- صحیفه سجادیه، بخشی از دعای شماره 50، ص 434

 


ص: 225


می شناسم، و من مشمول عفو و گذشت تو بوده ام، و جامه عافیتت را بر اندامم پوشانده ای.


پس ای خدای من! از درگاهت درخواست می کنم به [بزرگی] نام های نهانت و به جمال و جلال و شکوهت که در پشت پرده های عظمت [برای ما] پوشیده است، که بر این جان بی تاب، و بر این یک مشت استخوان ناتوان و رنجور، ترحّم کنی، جانی که طاقت داغی تابش خورشیدت را ندارد، پس چگونه توان تحمّل داغی آتش دوزخت را خواهد داشت؟ و نیز کسی که توان تحمّل غرّش رعد آسمانیت را ندارد چگونه طاقت شنیدن فریاد خشمت را خواهد داشت؟


پس ای خدای من! مرا ببخش و به من رحم کن، چرا که من بنده کوچک و بی مقدار هستم، و عذاب کردن من به اندازه ذرّه ای بر شکوه فرمانرواییت نمی افزاید، و اگر عذاب کردن من، چیزی بر ملک و ملکوتت می افزود، از درگاهت می خواستم که صبر و استقامت در تحمّل عذابت را به من عطا فرمایی، و دوست داشتم که بر اثر عذاب کردن من، چیزی به شکوه فرمانرواییت افزون گردد، ولی مقام ارجمند و عظمت تو ای خدای من، برتر و بالاتر و بادوام تر از آن است که اطاعتِ اطاعت کنندگان، چیزی بر آن بیفزاید، یا گناه گناهکاران، چیزی از آن مقام را بکاهد.


پس به من رحم کن! ای مهربان ترین مهربانان، و از من درگذر! ای صاحب شکوه و بزرگواری، و توبه ام را بپذیر، چرا که تو توبه پذیر مهربان هستی.


- «أَشْکُو إِلَیْکَ یَا إِلَهِی ضَعْفَ نَفْسِی عَنِ الْمُسَارَعَهِ فِیمَا وَعَدْتَهُ أَوْلِیَاءَکَ، وَ الْمُجَانَبَهِ عَمّا حَذّرْتَهُ أَعْدَاءَکَ، وَ کَثْرَهَ هُمُومِی، وَ وَسْوَسَهَ نَفْسِی.(11) إِلَهِی لَمْ تَفْضَحْنِی بِسَرِیرَتِی، وَ لَمْ تُهْلِکْنِی بِجَرِیرَتِی، أَدْعُوکَ فَتُجِیبُنِی وَ إِنْ کُنْتُ بَطِیئاً حِینَ تَدْعُونِی، وَ أَسْأَلُکَ کُلّمَا شِئْتُ مِنْ حَوَائِجِی، وَ حَیْثُ مَا کُنْتُ وَضَعْتُ عِنْدَکَ سِرّی، فَلَا أَدْعُو سِوَاکَ، وَ



 


ص: 226


لَا أَرْجُو غَیْرَکَ»(1)


ای خدای من! از ناتوانیم در سرعت بخشیدن به تحصیل آنچه به دوستانت وعده داده ای، و دوری از آنچه دشمنانت را از آن تهدید نموده ای، و نیز از بسیاری غم ها و وسوسه های نفسانی، به درگاهت گلایه می کنم، و شکایتم را به سوی تو می آورم.


ای خدای من! مرا به نیّت بدم رسوا نکرده ای، و به علت گناهم به هلاکت نرسانده ای، هرگاه تو را خوانده ام جواب مثبت داده ای، گرچه آنگاه که مرا می خوانی کاهلی و سستی می کنم، و هرگاه نیازهایی داشته باشم آن را از تو درخواست می کنم، و هرجا باشم رازم را با تو در میان می نهم، از این رو جز تو را نمی خوانم و به غیر تو امیدی ندارم.


- «رَبّ أَفْحَمَتْنِی ذُنُوبِی، وَ انْقَطَعَتْ مَقَالَتِی، فَلَا حُجّهَ لِی، فَأَنَا الْأَسِیرُ بِبَلِیّتِی، الْمُرْتَهَنُ بِعَمَلِی، الْمُتَرَدّدُ فِی خَطِیئَتِی، الْمُتَحَیّرُ عَنْ قَصْدِی، الْمُنْقَطَعُ بِی.(2) قَدْ أَوْقَفْتُ نَفْسِی مَوْقِفَ الْأَذِلّاءِ الْمُذْنِبِینَ، مَوْقِفَ الْأَشْقِیَاءِ الْمُتَجَرّینَ عَلَیْکَ، الْمُسْتَخِفّینَ بِوَعْدِکَ(3) سُبْحَانَکَ أَیّ جُرْأَهٍ اجْتَرَأْتُ عَلَیْکَ، وَ أَیّ تَغْرِیرٍ غَرّرْتُ بِنَفْسِی(4) مَوْلَایَ ارْحَمْ کَبْوَتِی لِحُرّ وَجْهِی وَ زَلّهَ قَدَمِی، وَ عُدْ بِحِلْمِکَ عَلَی جَهْلِی وَ بِإِحْسَانِکَ عَلَی إِسَاءَتِی، فَأَنَا الْمُقِرّ بِذَنْبِی، الْمُعْتَرِفُ بِخَطِیئَتِی، وَ هَذِهِ یَدِی وَ نَاصِیَتِی، أَسْتَکِینُ بِالْقَوَدِ مِنْ نَفْسِی، ارْحَمْ شَیْبَتِی، وَ نَفَادَ أَیّامِی، وَ اقْتِرَابَ أَجَلِی وَ ضَعْفِی وَ مَسْکَنَتِی وَ قِلّهَ حِیلَتِی.(5) مَوْلَایَ وَ ارْحَمْنِی إِذَا انْقَطَعَ مِنَ الدّنْیَا أَثَرِی، وَ امّحَی مِنَ الْمَخْلُوقِینَ ذِکْرِی، وَ کُنْتُ مِنَ الْمَنْسِیّینَ کَمَنْ قَدْ نُسِیَ(6) مَوْلَایَ وَ ارْحَمْنِی عِنْدَ تَغَیّرِ صُورَتِی وَ حَالِی إِذَا بَلِیَ جِسْمِی، وَ تَفَرّقَتْ أَعْضَائِی، وَ تَقَطّعَتْ أَوْصَالِی، یَا غَفْلَتِی عَمّا یُرَادُ بِی.(7) مَوْلَایَ وَ ارْحَمْنِی فِی حَشْرِی وَ نَشْرِی، وَ اجْعَلْ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ مَعَ أَوْلِیَائِکَ مَوْقِفِی، وَ فِی أَحِبّائِکَ مَصْدَرِی، وَ فِی





1- صحیفه سجادیه، بخشی از دعای شماره 51، ص 440

 


ص: 227


جِوَارِکَ مَسْکَنِی، یَا رَبّ الْعَالَمِینَ.»(1)


پروردگارا! گناهانم مرا خاموش ساخته، و رشته گفتگویم [با تو] را از هم گسیخته، و به همین دلیل، عذر و حجّت ندارم، پس اسیر گرفتاری های خود، و در گروِ کردار خویش هستم، در خطایم سرگردان، و در نیّت و مقصودم حیران، و در مسیر، وامانده می باشم.


اینک خود را می نگرم که در جایگاه فرومایگان گنهکار، و تیره بختان گستاخ به درگاهت، و سبک شمردگان و تحقیرکنندگان به وعده هایت ایستاده ام.


تو پاک و منزّه هستی، به راستی با چه جرأتی به درگاهت گستاخی نمودم؟ و کدام فریب بود که خود را با آن گول زدم و مغرور ساختم؟


ای سرور من! به واژگونی، از جانب صورتم و لغزندگی گام هایم رحم کن، و در پرتو حلم و مدارایت از نادانیم، و در پرتوِ احسانت از کردار زشتم بگذر، من به گناهم اقرار می کنم، و به خطایم اعتراف می نمایم، اینک این دست و موی پیشانی ام است که خاضعانه تسلیم تو و در دست قدرت تو است، به سپیدی مویم و سالخوردگیم رحم کن، و به سپری شدن عمر، و نزدیک شدن مرگ، و ضعف و بینوایی و بیچارگی ام ترحّم فرما.


ای مولای من! بر من رحم کن! آنگاه که از دنیا اثری از من نمانَد، و یاد و نام من در میان مخلوقات محو گردد، و در زمره فراموش شدگان شوم، آن سان که گویی به کلّی فراموش و محو گشته ام.


ای مولا و سرور من! در آن هنگام [پس از مرگ] که چهره ام دگرگون، و حال و وضعم عوض گردد، و بدنم پوسیده و اندام هایم متلاشی شوند، و رشته های پیوندهای بدنم از هم جدا گردند، ای وای از این غفلت و غرور من نسبت به آنچه به سرم می آید.


ای مولا و سرور من! هنگام حشر و نشرم در روز قیامت به من رحم کن، و در این





1- صحیفه سجادیه، دعای شماره 53 (نیایش در اظهار ذلت و فروتنی در پیشگاه خدا) صص 450-448

 


ص: 228


روز [قیامت] مرا همنشین اولیاء و دوستانت، و در میان آنها قرار ده، و حرکتم را در بین دوستداران و شیفتگانت مقرّر فرما، و جایگاهم را در همسایگی و جوار خودت معیّن کن، ای پروردگار جهانیان.


مناجات جانبخش امام معصوم علیه السلام را به درگاه الهی ملاحظه فرمودید که چگونه آن امام همام ضجه می زند و با فروتنی هرچه تمام تر از ضعف خود می گوید و از بارگاه با عظمت او، طلب آمرزش و هدایت می نماید.


اکنون به بخشی از سخنان بایزید بسطامی که عرفا برای او مقام بس والا قائلند و وی را فانی در ذات خدا می دانند، توجه بفرمائید:


- إنی أنا الله لا إله إلاّ أنا فاعبدونی.(1) همانا منم الله و معبودی جز من نیست، پس مرا عبادت کنید.


- سبحانی ما أعظم شأنی.(2) پاک و منزه ام من و چقدر شأنم عظیم است.


- والله لِوای من از لِوای محمد صلی الله علیه و آله و سلّم در قیامت عظیم تر است که پیغمبران و خلایق در تحت لوای من باشند.(3)


- لیس فی جُبّتی سوی الله.(4) نیست در لباسم جز خدا.


- عرش منم، لوح منم، قلم منم، عزرائیل منم، اسرافیل منم، میکائیل منم، جبرائیل، عیسی، موسی، ابراهیم، محمد من هستم.(5)


- در قیامت به سبب من آتش جهنم خاموش می گردد.(6)


جناب استاد علامه شیخ مرتضی رضوی، در کتاب «محی الدین در آینه فصوص»





1- تذکره الاولیاء، عطار نیشابوری، ص 255

2- صحیفه سجادیه

3- صحیفه سجادیه

4- مثنوی دفتر چهارم، ص 730 بیت 2125

5- تحفه الأخیار، ص 233، به نقل از مجله نورالصادق، ش 24، ص 209

6- صحیفه سجادیه

 


ص: 229


داستان ذیل را از کتاب «نفحات الانس من حضرات القدس» جامی نقل می کند:


شمس سوار بر اسب و مولوی افسار اسب او را گرفته و می کشد، روی به عقب برگردانیده و به شمس می گوید:


ای پیر! آیا محمد [صلی الله علیه و آله و سلّم] افضل است یا بایزید؟


شمس جواب می دهد: این چه پرسشی است، محمد [صلی الله علیه و آله و سلّم] کجا و بایزید کجا!


مولوی پاسخ می دهد: پس چرا محمد [صلی الله علیه و آله و سلّم] می گوید: «ما عرفناک حقّ معرفتک» و بایزید می گوید: «سبحان ما اعظم شأنی»؟


در پایان داستان، حضرت صوفی (شمس) بیهوش می افتد.


ببینید: مولوی نمی پرسد: «آیا سلمان افضل است یا بایزید» یا با مقدار عمار، ابن مسعود، ابوایوب، جابر انصاری، عمر، ابوبکر و ... مقایسه نمی کند. یعنی در نظر او تکلیف اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم در مقایسه با بایزید دقیقاً روشن است که هیچ کدام به گرد پای بایزید نمی رسند.


و نیز نمی پرسد: «آیا علی علیه السلام افضل است یا بایزید» و همچنین امام حسن و امام حسین... علیهم السلام را اساساً (نعوذ بالله) قابل قیاس با بایزید نمی داند.


و همچنین مولوی نمی پرسد: «آیا حضرت ابراهیم، نوح، موسی، عیسی علیهم السلام افضل هستند یا بایزید؟» تا چه رسد دگر انبیاء؛ زیرا همه این مسائل برای او حل شده بود تنها مسئله ای که باقی مانده بود افضلیت بایزید بر خاتم المرسلین و اشرف المرسلین بود که آیا بایزید افضل است یا محمد صلی الله علیه و آله و سلّم؟؟ تا بایزید دقیقاً شانه به شانه خدا بایستد. آن هم بایزید که در عوام فریبی و ابراز شطحیات گستاخ ترین صوفی بود، و با شعار «سبحان ما اعظم شأنی» راه را برای دیگر عربده های صوفیان باز کرد و دروازه خرافات را در جامعه امت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم برگشود که سیل خرافات به راه افتاد و اصول و فروع دین را در خود فرو برد و امت اندیشمند را یک امت کاملاً خرافی، به بار آورد.



 


ص: 230


این ماهیت تصوّف است که فرد را به شدت دچار تکبّر درونی بل دچار جنون خودپرستی می کند تا خود و امثال خود را افضل از همگان بداند و انبیاء و اولیای واقعی در نظرش خوار و حقیر شوند.


اینان فقط و فقط در مقابل پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلّم ترمز می کنند؛ زیرا بناست که به نام اسلام بگویند و به عنوان مسلمان بر مسلمانان سوار شوند، و إلاّ این ترمز کوچک را نیز می بریدند و این افسار گسیختگی را به «اطلاق محض» می رسانیدند.


گرفتن افسار اسب شمس برای به دست آوردن «جواز» از زبان شمس، است که افسار خود را ببرد، اما شمس این جواز را نداد.


در مجلّد اول عرض کردم که شمس همه جا می گشت و خانقاه به خانقاه می رفت و از افراط کاری های صوفیان انتقاد می کرد و در قونیه نیز همین روال را داشت که اخراج شد، سپس با اصرار برگردانیده شد و سپس کشته شد.


از متن پرسش مولوی روشن است که در نظرش بایزید با پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم کاملاً دوش به دوش، مساوی و برابر است، تنها جای شک این است که آیا از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم افضل است یا نه!


من هیچ کاری با مولوی ندارم و درصدد نیستم که منفیات و اندیشه های ضد اسلامی مولوی را بیان کنم؛ زیرا در این صورت باید سه جلد در تنها «مولوی شناسی» می نوشتم. من به برخی از آنان که خودشان را شیعه دوازده امامی می دانند و امامان را واجب التّأسّی می دانند، می گویم:


مرید ائمه علیهم السلام بودن و در عین حال مرید مولوی بودن، جز حماقت (یا عوام فریبی) معنی ای ندارد. پذیرش دین ائمه علیهم السلام در عین پذیرش دین مولوی، یا مصداق سفاهت است یا مصداق عوام فریبی.


طلبه جوان و دانشجوی جوان می خواهد دانشمند و عالم شود، نه خرافی یا فریفته



 


ص: 231


شود، چرا به اینان ستم می شود؟ پاسخمان در تاریخ چه خواهد بود؟


کسی که مختصر اطلاعی از بینش و فرهنگ صوفیان، داشته باشد می داند که این «اصل» اصل نگاه تحقیرآمیز به انبیاء علیهم السلام، ائمه علیهم السلام و اصحاب پیامبران و امامان، تنها به مولوی منحصر نیست، اصل اساسی اندیشه همه صوفیان است که اصطلاح زیبای «عرفان» را غصب کرده اند مانند غصب ولایت.(1)


آقای سیدمحمدحسین حسینی تهرانی با تأیید تفکرات عرفای صوفی، درباره فنای در ذات خدا می نویسد: «افرادی که به فنای مطلق نرسیده اند او را نشناخته اند؛ چرا که محدود غیرمحدود را نمی شناسد. و افرادی که به فنای مطلق رسیده اند، وجودی ندارند تا او را بشناسند. وجود یک وجود بیش نیست و آن وجود حق است... نهایت سیر و سلوک هر موجودی، فنای در موجود برتر و بالاتر از خود اوست. یعنی فنای هر ظهوری در مظهر خود و هر معلولی در علت خود، و نهایت سیر انسان کامل که همه قوا و استعدادهای خود را به فعلیت رسانده است، فنای در ذات احدیت است و فنای در ذات «الله» است و فنای در «هو» است و فنای در «ما لا اسم له» و «ما لا رسم له» است.»(2)


طبق دیدگاه این آقایان، اگر انسانی مانند منصور حلّاج ندای «أنا الحق» را سر دهد، این انسان نیست که چنین گفته، بلکه خود خدا است که خود را به وصف «حق» ستوده است، و اگر همانند بایزید بسطامی «لیس فی جُبّتی سوی الله» را سر دهد، این خود خداست که سخن می گوید؛ زیرا وی در ذات حق محو شده است و دیگر بایزیدی وجود ندارد!!


این سخنان باطل و بی اساس، در تعالیم خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام هیچ جایگاهی ندارد. عرفان اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام انسان را از منیّت ها تهی





1- محی الدین در آینه فصوص، ج دوم، فصل اول، مقالات مقدّماتی

2- روح مجرد، ص 194

 


ص: 232


می گرداند و دل و جان انسان را نورانی می سازد تا انسان با قلبی پاک و وجدانی بیدار، آگاهانه به سمت کمال خویش حرکت کند.


عرفان ناب اسلامی- که آن را فقط در معارف اهل بیت علیهم السلام می توان یافت- به بشر می آموزد: ای بشر تو مخلوق خدایی و ولی نعمت تو خداست؛ پس همیشه خود را فقیر درگاه او بدان و لحظه ای خود را از او بی نیاز مپندار و عربده «أنا الحق» نکش، که اگر از او جدا شوی و خود را بی نیاز از خدا ببینی، هر آینه هلاک می گردی.


پرورش یافتگان معارف خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام هرگز خود را در دریای وحدت و حقیقت محض، فرو رفته نمی بینند؛ بلکه خود را نقطه ای در عالَم می بینند که دائماً محتاج اعطای الهی است و هرگز خود را همسنخ خداوند متعال نمی بیند.


آری، در آموزه های اهل بیت پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و آله و سلّم شطحیات منصور و بایزید که گفتند: «أنا الحق» و «لیس فی جبّتی سوی الله» است یکسره خرافات و نفس پرستی است و جایگاهی ندارد؛ بلکه به جای این تکبّرها و منیّت ها، انسان پیوسته خود را کوچک درگاه الهی می بیند.


و باز از سخنان نورانی اهل بیت علیهم السلام- که عقیده فنای در ذات خدا را یکسره ابطال می کند- بشنوید و سپس با سخنان عرفای صوفی مقایسه کنید.


حضرت مولانا اسدالله الغالب، صدیق اکبر، وجه خدا در آسمان و زمین، قسّام بهشت و دوزخ، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام، در مسجد کوفه این چنین با خداوند مناجات می کند:


مَوْلاَیَ یَا مَوْلاَیَ! أَنْتَ الْمَوْلَی وَ أَنَا الْعَبْدُ، وَ هَلْ یَرْحَمُ الْعَبْدَ إِلاَّ الْمَوْلَی؟


مَوْلاَیَ یَا مَوْلاَیَ! أَنْتَ الْمَالِکُ وَ أَنَا الْمَمْلُوکُ، وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمَمْلُوکَ إِلاَّ الْمَالِکُ؟


مَوْلاَیَ یَا مَوْلاَیَ! أَنْتَ الْعَزِیزُ وَ أَنَا الذَّلِیلُ، وَ هَلْ یَرْحَمُ الذَّلِیلَ إِلاَّ الْعَزِیزُ؟


مَوْلاَیَ یَا مَوْلاَیَ! أَنْتَ الْخَالِقُ وَ أَنَا الْمَخْلُوقُ، وَ هَلْ یَرْحَمُ الْمَخْلُوقَ إِلاَّ الْخَالِقُ؟ مَوْلاَیَ یَا



 


ص: 233


مَوْلاَیَ! أَنْتَ الْعَظِیمُ وَ أَنَا الْحَقِیرُ، وَ هَلْ یَرْحَمُ الْحَقِیرَ إِلاَّ الْعَظِیمُ؟


مَوْلاَیَ یَا مَوْلاَیَ! أَنْتَ الْقَوِیُّ وَ أَنَا الضَّعِیفُ، وَ هَلْ یَرْحَمُ الضَّعِیفَ إِلاَّ الْقَوِیُ؟


مَوْلاَیَ یَا مَوْلاَیَ! أَنْتَ الْغَنِیُّ وَ أَنَا الْفَقِیرُ، وَ هَلْ یَرْحَمُ الْفَقِیرَ إِلاَّ الْغَنِیُ؟(1)


ای آقای من! ای آقای من! تو مولایی و من بنده توام و آیا در حق بنده چه کسی جز مولایش ترحّم خواهد کرد؟


ای آقای من! ای آقای من! تویی با عزّت و اقتدار و من بنده ذلیل توام و آیا در حق شخص ذلیل جز ذات باعزت و اقتدار که ترحم خواهد کرد؟


ای آقای من! ای آقای من! تویی آفریننده و من مخلوق توام و آیا در حق مخلوق جز آفریننده او چه کسی ترحم خواهد کرد؟


ای آقای من! ای آقای من! تویی خدای بزرگ و من بنده حقیر ناچیز و آیا چه کسی در حق بنده ناچیز جز خدای بزرگ ترحم خواهد کرد؟


ای آقای من! ای آقای من! تویی قوی و توانا و من ضعیف و ناتوانم و آیا در حق ضعیفی ناتوان، جز شخص قوی توانا که ترحم خواهد کرد؟


ای آقای من! ای آقای من! تویی بی نیاز و غنی و من بنده فقیر توام، و آیا در حق فقیری محتاج جز غنی بی نیاز که ترحم خواهد کرد؟


و در بخشی از دعای جانبخش کمیل می فرماید: «یا ربّ ارحَم ضَعفَ بَدَنی وَ رِقَّهَ جِلدی و دِقَّهَ عَظمی، یا مَن بَدَءَ خَلقی وَ ذِکری وَ تَربیتی و بِرّی وَ تَغذِیَتی، هَبنِی لاِبتِداءِ کَرَمِکَ و سالِفِ بِرِّکَ...» ای پروردگارم! رحم کن به ناتوانی تنم و نازکی پوستم و باریکی استخوانم، ای آن که آغاز نمودی آفرینشم را و یادم را، و پرورشم را، و نیکوئیم





1- مفاتیح الجنان، مناجات حضرت علی علیه السلام در مسجد کوفه

 


ص: 234


را و غذا دادنم را، مرا ببخش همانند بخشش نخست و نیکی پیشینت به من.


و بخشی از مناجات صدیقه طاهره علیها السلام را نیز بشنویم: «اَللّهُمَّ ذَلِّل نَفسی فی نَفسی وَ عَظِّم شَأنَکَ فی نَفسی وَ ألهِمنی طاعَتَکَ وَالعَمَلَ بِما یُرضیکَ و التَّجَنُّبَ لِما یُسخِطُکَ، یا اَرحَمَ الرّاحِمینَ»(1) خداوندا! خودم را در پیش خودم کوچک کن و مقام خودت را نزد من بزرگ فرما و اطاعت و عمل به چیزی را که موجب خشنودی تو و دوری از چیزی که موجب خشم تو  است را بر من الهام کن، ای مهربان ترین مهربانان.


اکنون باز هم از بایزید بسطامی- و برخی دیگر- بشنوید و با معارف خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام مقایسه کنید:


عطّار نیشابوری از بایزید نقل می کند:


- کسانی که پیش از ما بوده اند، هرکسی به چیزی فرو آمده اند، ما به هیچ فرو نیامدیم، و یکبارگی خود را فدای او کردیم؛ و خود را برای خود نخواهیم که اگر یک ذرّه صفات ما به صحرا آید هفت آسمان و زمین در هم افتد.


- از خدای به خدای رفتم تا ندا کردند از من در من که: «ای تو من!» یعنی به مقام «الفناء فی الله» رسیدم.


- از بایزیدی بیرون آمدم- چون ما را ز پوست- پس نگه کردم: عاشق و معشوق و عشق یکی دیدم، که در عالم توحید همه یکی توان بود.


- حق تعالی سی سال آینه من بود، اکنون من آینه خودم؛ یعنی آنچه من بودم نماندم، که من و حق شرک بود.


- مدّتی گِرد خانه [خدا] طواف می کردم، چون به حق رسیدم خانه را دیدم که گِرد من طواف می کرد.(2)


عطار می گوید:





1- اعیان الشیعه، ج 1، ص 323

2- تذکره الاولیاء، صص 237-236

 


ص: 235


منم الله، در عین کمالم***منم الله، در عین وصالم


منم الله، خود در خود، بدیدم***به خود گفتم، کلام و خود شنیدم(1)


مولوی در «مثنوی» درباره «انا الحق» گفتن منصور حلّاج می گوید:


بود انا الحق در لب منصور نور***بود انا الله در لب فرعون زور


آن أنا بی وقت گفتن لعنت است***وین أنا در وقت گفتن رحمت است


البته ابن عربی، سخن فرعون را درست می داند و او را «عین الحق» معرفی می کند: «...فصحّ قوله «أنا ربّکم الاعلی» و إن کان عین الحقّ فالصوره لفرعون»(2) پس درستی گفتار فرعون روشن شد  که گفت: من پروردگار برتر شما هستم. گرچه فرعون عین حق بود؛ اما در ظاهر فرعون بود.


در «الهی نامه» آمده است: الهی تا به حال می گفتم: «لا تَأخُذُهُ سِنَهٌ وَلا نَومٌ» الآن می بینم مرا هم لاتَأخُذُنی سِنَهٌ وَلا نَومٌ.(3)


براساس همین عقیده فنای در ذات خداوند است که ذکر شریف «لا إله إلاّ الله» توحید عوام می شود: «لا إله إلاّ الله توحید عوام است و «لا موجود إلاّ الله» توحید خواص است.»(4)


و بر همین اساس است که برخی «اثباتی» می شوند و از بیان آن ذکر شریف ابراز شرمسازی می کنند: «الهی از گفتن نفی و اثبات شرم دارم که اثباتیم؛ «لا إله إلاّ الله» را دیگران بگویند و الله را حسن.»(5)


و این در حالی است که در حدیث آمده، آخرین کلامی که حضرت





1- تحفه الأخیار، ص 173، به نقل از کتاب جوهر ذات عطار

2- ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، صص 582-581

3- الهی نامه، ص 66

4- تعلیقات سبزواری بر اسفار، به نقل از مجله نوالصادق علیه السلام، شماره 18، ص 195

5- الهی نامه، نشر بوستان کتاب، چاپ اول

 


ص: 236


امیرالمؤمنین علیه السلام- در بستر شهادت- بر لبان مبارک خود جاری نمود این ذکر شریف بود، در «تحف العقول» در وصیّت امیرالمؤمنین علیه السلام آمده:


... الله الله فی الأیتام...


... الله الله فی القرآن...


... الله الله فی بیت ربّکم...


... الله الله فی الصلاه...


... الله الله فی الجهاد...


... علیکم یا بَنِیَّ بِالتَّواصُلِ و التَّباذُلِ والتَّبادُرِ، و إیّاکُم و التَّقاطُعَ و التّدابُرَ والتَّفَرُّقَ، وَ تَعاوَنُوا عَلَی البِرِّ و التَّقوی وَلا تَعاوَنُوا عَلَی الإِثمِ و العُدوانِ، وَ اتَّقوا اللهَ إنَّ اللهَ شدیدُ العقابِ، و حَفَظَکُمُ اللهُ مِن اهلِ بیتٍ و حَفِظَ نبیَّکم فیکم، أستَودِعُکُمُ اللهَ، واقرَء علیکم السلام و رحمهُ اللهِ و برکاتُهُ، ثمّ لَم یَزَل یَقولُ: «لا إله إلاّ الله» حتّی مَضی.(1)


... بر شما باد به یکدیگر پیوستن، و به هم بخشیدن، و به سوی هم شتافتن، و از کارهای همچون قطع رابطه و روی گردانیدن و جدایی از هم برحذر باشید! و یکدیگر را بر نیکوکاری و پرهیزکاری یاری دهید، و یار یکدیگر به گناهکاری و ستم بر دیگران نباشید، و از خدا پروا کنید که خدا سخت کیفر است. خداوند نگهدار شما خاندان باشد و حقوق پیامبرتان را در حقّ شما حفظ فرماید، شما را به خدا می سپارم، و سلام و رحمت و برکات الهی را بر شما می فرستم. سپس پیوسته می گفت: «لا إله إلاّ الله» تا این که درگذشت.


مولوی در توجیه سخن «أنا الحق» منصور حلّاج در کتاب «فیه ما فیه» می گوید: «آخر این انا الحق گفتن، مردم می پندارند که دعوی بزرگی است، انا العبد گفتن دعوی بزرگ است. انا الحق، عظیم تواضع است؛ زیرا این که می گوید: «من عبد خدایم» دو هستی اثبات می کند. یکی خود را و یکی خدا را. اما آنکه انا الحق می گوید، خود را عدم کرد و





1- تحف العقول، ج 1، ص 347

 


ص: 237


به باد داد. می گوید: انا الحق، یعنی: «من نیستم، همه اوست، جز خدا را هستی نیست، من به کلّی عدم محضم و هیچم». تواضح در این بیشتر است...»(1)


طبق این سخن انحرافی مولوی- نستجیر بالله- حضرت عیسی علیه السلام که در گهواره گفت: «من عبد خدایم» دعوی بزرگی بوده است.


«قَالَ إِنِّی عَبدُ اللهِ آتَانِی الکِتَابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیّاً»(2) گفت همانا من بنده خاص خدایم که مرا کتاب آسمانی و شرف نبوت عطا فرمود.


و همچنین این سخن- که در تشهد نماز می خوانیم- خالی از تواضع برای وجود مقدّس رسول خداست: «أشهدُ أنَّ مُحَمّداً عَبدُهُ وَ رَسُولُهُ»


و طبق سخن باطل مولوی- نستجیر بالله- تواضع امیرالمؤمنین به پیشگاه الهی کمتر از منصور حلاج بوده است؛ زیرا آن حضرت علیه السلام خود را عبد خدا نام برده است: مَولایَ یا مولایَ! أنتَ المَولی وَ أنا العبدُ، و هَل یَرحَمُ العبدَ إلاّ المولی؟ ای آقای من! ای آقای من! تو مولایی و من بنده توام و آیا در حق بنده چه کسی جز مولایش ترحّم خواهد کرد؟(3)


البته برای اهل تصوف کاری ندارد که بزرگان خویش را به عرش اعلا برند و در مقابل، اولیای الهی را کوچک جلوه دهند.


اکنون بنگرید که چگونه عطار نیشابوری از بایزید بسطامی تعریف می کند: آن خلیفه الهی، آن دَعامه نامتناهی، آن سلطان العارفین، آن حجه الخلایق أجمعین، آن پُخته جهانِ ناکاملی، شیخ بایزید بسطامی- رحمه الله علیه- اکبر مشایخ و اعظم اولیاء بود، و حجت خدای بود، و خلیفه به حق بود، و قطب عالم بود و مرجع اوتاد...(4)


اکنون از عطار نیشابوری- این صوفی وحدت وجودی- بشنوید که چگونه جانانه از





1- فیه ما فیه، فصل یازدهم

2- سوره مریم: آیه 30

3- مفاتیح الجنان، مناجات امیرالمؤمنین علیه السلام در مسجد کوفه

4- تذکره الاولیاء، ص 211

 


ص: 238


خلفای ثلاثه دفاع می کند:


در منقبت ابوبکر:


خواجه اول که اول یار اوست***ثانی اثنین اذ هما فی الغار اوست


صدر دین صدیق اکبر قطب حق***در همه چیز از همه برده سَبَق


هرچه حق از بارگاه کبریا***ریخت در صدر شریف مصطفی


آن همه در سینه صدیق ریخت***لاجرم تا بود از او تحقیق ریخت(1)


در منقبت عمر:


خواجه شرع آفتاب جمع دین***ظل حق فاروق اعظم شمع دین


ختم کرده عدل و انصاف او ز حق***در فراست برده ازو حیش سبق


آنکه دارد بر صراط اول گذر***هست او از قول پیغمبر عمر


کار دین از عدل او انجام یافت***نیل جنبش زلزله آرام یافت


گه ز درد عشق جان می سوختش***گه ز نطق حق زبان می سوختش


چون نبی می دید کو می سوخت زار***گفت شمع جنت است این نامدار(2)


در منقبت عثمان می گوید:


خواجه سنّت که نور مطلق است***بر خداوند دو نور برحق است


آنکه غرق بحر عرفان آمده است***صدر دین، عثمان عفّان آمده است


رفغتی کان رایت ایمان گرفت***از امیرالمؤمنین، عثمان گرفت


یوسف ثانی به قول مصطفی***بحر تقوا و حیا کان وفا


هم به عدل او شد ایمان منتشر***هم ز حکمش گشت قرآن منتشر


سیدالسّادات گفتی بر فلک***شرم دارد دائم از عثمان ملک





1- منطق الطیر، ص 36

2- همان، ص 38

 


ص: 239


هم پیمبر گفت در کشف حجاب***حق نخواهد کرد با عثمان حساب(1)


عطار نیشابوری، برای این که به همه بفهماند تعریف وی از خلفای ثلاثه از باب تقیه نیست، شیعیان را- که حقانیت خلفای ثلاثه را نپذیرفتند- به شدّت مورد ملامت قرار می دهد و می گوید:


ای گرفتار تعصّب مانده ای***دائماً در بغض و در حب مانده ای


گو تو لاف از هوش و از لُب می زنی***پس چرا دم از تعصّب می زنی


در خلافت نیست میل ای بی خبر***میل کی آید ز بوبکر و عمر


میل اگر بودی در آن دو مقتدا***هر دو کردندی پسر را پیشوا


دائماً صدیق مرد راه بود***فارغ از کُل، لازم درگاه بود


با حذیفه گفت ای صاحب نظر***هیچ می بینی نفاقی در عمر؟


گر خلافت برخطا می داشت او***هفت من دلقی چرا می داشت او


آنکه گاهی خِشت و گاهی گِل کِشد***این همه سختی نه بر باطل کِشد


گر خلافت بر هوا می راندی***خویشتن بر سلطنت بنشاندی


شهرهای منکران از نام او***شد تهی از کفر در ایام او


گر تعصب می کنید از بهر این***نیست انصاف بمیر از قهر این


هین مکن ای جاهل حق ناشناس***از خلافت خواجگی خود قیاس(2)


ملاحظه نمودید عطّاری که سینه چاک بایزید و صوفیه است، چگونه به پیروان اهل بیت علیهم السلام- که آن سه تن را غاصب می دانند- توهین می کند و با آن همه احادیث نبوی درباره حقانیت خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام آن سه تن را مقدّم می دارد!


عطّار نیشابوری، برای این که بیشتر به شیعیان بتازد، جهت اثبات حقّانیت خلفای ثلاثه، به حدیث جعلی منتسب به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم استناد می کند که فرمود: اصحابی





1- همان، ص 40

2- مثنوی منطق الطیر، ص 42

 


ص: 240


کالنّجوم... اصحاب من مانند ستارگان هستند...


ور کنی تکذیب اصحاب رسول***قول پیغمبر نکردستی قبول


گفت هر یاریم نجمی روشن است***بهترینِ قرن ها قرن من است


بهترین چون نزد تو باشد بَتَر***کی توان گفتن تو را صاحب نظر


کی روا داری که اصحاب رسول***مرد ناحق را کنند از جان قبول


یا نشانندش به جای مصطفی***از صحابه نیست این باطل روا


بلکه هرچه اصحاب پیغمبر کنند***حق کنند و لایق و درخور کنند(1)


با این سخن عطار:


بلکه هرچه اصحاب پیغمبر کنند***حق کنند و لایق و درخور کنند


تمام اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم را در حدّ مقام عصمت بالا می برد و تمام جنایات آن کسانی که به خانه امیرالمؤمنین علیه السلام حمله کردند و حضرت زهرا علیها السلام را به شهادت رسانیدند موجّه جلوه می دهد.


البته ابن عربی نیز در مقام عصمت عمربن خطاب می گوید:


...لهذا قال «صلی الله علیه [و آله] و سلّم» فی عمر بن الخطّاب یذکر ما أعطاه الله من القوّه یا عمر! مالقیک الشیطان فی فجّ إلاّ سلک فجّاً غیر فجّک! فدلّ علی عصمته بشهاده المعصوم و قد علّمنا إنّ الشیطان ما یسلک قطّ بنا إلاّ إلی الباطل و هو غیر فجّ عمر بن الخطّاب، فما کان عمر یسلک إلاّ إلی فجاج الحقّ بالنّصّ فکان ممّن لاتأخذه فی الله لومه لائم فی جمیع مسالکه.(2)


به همین جهت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم هنگامی که نیرویی را که خدا به عمربن خطاب داده است به یاد آورد، درباره او فرمود: ای عمر! شیطان تو را در راهی ملاقات نمی کند مگر این





1- همان، ص 43

2- الفتوحات المکیه، ج 1، ص 200، باب الثلاثون

 


ص: 241


که راهی غیر از تو را می پیماید.(1) این حدیث دلالت دارد که به شهادت معصوم [پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم] عمر معصوم است؛ زیرا ما می دانیم که شیطان هیچ گاه ما را به راهی نمی  برد مگر راه باطل و آن راه را غیر از راه عمر است، پس عمر به دلالت این نص، معصوم است و راه های خود را می پیماید؛ پس او از کسانی است که در تمام روش هایش در راه خدا، از سرزنش هیچ سرزنش کننده ای نمی هراسد.


ابن عربی با چشم پوشی از تمام نصوصی که خلافت بلافصل حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را می رساند، در فصوصش مدّعی است که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم رحلت فرمود و هیچ نصّی را برای خلافت بع از خود برجای نگذاشت: «...و لهذا مات رسول الله «صلی الله علیه [و آله] و سلّم» و ما نصّ بخلافه عنه إلی احدٍ و لا عیّنه»(2) به این جهت رسول خدا صلی الله علیه و آله و  سلّم رحلت کرد و به خلافت احدی تصریح نکرد و برای خود خلیفه تعیین نفرمود.


ابن عربی دلیل آن را این گونه بیان می کند: زیرا مردم می دانستند چه کسی خلیفه برحق است؛ یعنی مردم می دانستند که ابوبکر خلیفه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم است: «لعلمه أنّ فی اُمّته من یَأخذ الخلافه عن ربّه»(3) وی ابوبکر را افضل امت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم معرفی می کند: «إعلم أنّه لیس فی امّه محمد «صلی الله علیه [و آله] و سلّم» من هو افضل من ابی بکر»(4)


ابن عربی برای این که به همگان بفهماند آنچه که در فصوص- در رابطه با عدم نص برخلافت- گفته هرگز از روی تقیه نمی باشد، مدّعی می شود که کتاب فصوصش را در عالم مکاشفه از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم گرفته است و او فقط مترجم آن می باشد و واوی را کم و یا





1- استناد ابن عربی به احادیث جعلی در کتب صحاح است. مراجعه شود به کتاب ابن عربی از نگاهی دیگر صص 94-88

2- فصوص الحکم، فص داوودیه؛ ممد الهمم، ص 409

3- همان

4- الفتوحات المکیه، ج 3، ص 16، باب الثالث و ثلاث مائه

 


ص: 242


زیاد نکرده است!!(1)


مولوی نیز برای رد نمودن خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علیه السلام، موضوع مهدویت را از انحصار خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام خارج می کند و در «مثنوی» می گوید:


پس به هر دوری ولییی قائم است***آزمایش تا قیامت دائم است


دست زن در دامن هرکو ولی است***خواه از نسل عمر خواه از علی است





1- مقدمه فصوص الحکم؛ ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، ص 8 ابن عربی در مقدمه فصوص الحکم می نویسد: من رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم را در مبشّره ای دیدم که در دستش کتابی بود، و به من فرمود: این کتاب فصوص الحکم است، آن را بگیر و به مردم برسان تا از آن نفع برند، من گفتم: شنیدم و اطاعت نمودم. استاد حسن زاده آملی، در تأیید سخن ابن عربی می نویسد: این بیان، عذرخواهی است از ابراز آنچه که یافته [است]؛ زیرا عارف سالک باید امین الله باشد و اسرار دوست را آشکار نکند، اما عذرخواهی می کند که اگر من اظهار کردم به فرمان رسول مأمور بودم. (ممد الهمم، ص 8) در کتاب «الدُّرر النّبویّه» آمده: نکته شایان ذکر است که استاد حسن زاده آملی، در پایان فصّ داوودی، آنجا که محی الدین با صراحت امامت امیرالمؤمنین علیه السلام و تنصیص پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم بر جانشینی امام علیه السلام را انکار می کند، در توجیه و تبرئه محی الدین می نویسد: اگر خیلی جمود و سماجت در ظاهر لفظ بشود باید گفت که شیخ صاحب عصمت نبود... و چون صاحب عصمت نبود و رسول و نبی نیست، کشف او را- که أخذ از حق تعالی است- به حسب معتقد و سوابق اُنس و اُلفت، اشتباهی روی آورد. (ممد الهمم، ص 8) لیکن در این باره سئوالاتی به ذهن می آید: 1- باتوجه به این که کشف محی الدین- به دلیل انحراف عقیده- حقایق را وارونه درمی یافت، چرا در میان بزرگانِ علم و ادب، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم حقایق الهی را به قلب بیمار ابن عربی الهام کرد و باب مکاشفه را به رویش گشود؟ 2- باتوجه به این که کشف محی الدین درباره جانشینی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم اشتباه بوده است، رؤیای محی الدین را که در آن پیامبر به گرفتن کتاب فصوص امر فرمود، چگونه می توان باور کرد؟ 3- آیا همین یک مورد که استاد حسن زاده به طور ضمنی انحراف اعتقادی محی الدین را تأیید می کند، عرفان او را سئوال برانگیز نمی سازد؟ (الدّرر النبویّه فی نقد آراء فلسفیه، استاد سیدجعفر سیّدان، ص 162)

 


ص: 243


مهدی و هادی وی است ای راه جو***هم نهان و هم نشسته پیش رو(1)


سخن مولوی در حالی است که طبق احادیث متواتر شیعه و سنّی، مهدی امت از خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلّم است و این موضوع، در بین فرقه های مختلف اسلامی، هیچ گونه اختلافی نیست.


بنابراین سخن مولوی هرگز نمی تواند از روی تقیه باشد؛ زیرا: هیچ یک از فِرَق اهل سنت، قائل به آنچه که مولوی می گوید نیستند، تا مولوی تقیه کند و خود را مطابق با عقاید ایشان نشان دهد!


عطّار نیشابوری «مثنوی منطق الطیر» را جهت تبیین وحدت وجود و همچنین مقام فنای فی الله سروده است. عطار وجود و موجود را فقط خدا می داند و معتقد است زمانی که سالک الی الله با کمک مرشد، سختی ها را در راه سلوک متحمل شود، در عاقبتِ کار، فانی در دریای حقیقت می شود و خود خدا می گردد. او برای جا انداختن این تفکّر انحرافی، مثنوی منطق الطیر را در قالب داستان سروده و این عقیده باطل صوفیانه را با هنرنمایی به تصویر کشیده است؛ مضمون اشعار منطق الطیر چنین است: «گروهی از مرغان- که هزاران مرغ بودند- در جستجوی حقیقت و رسیدن به آن تلاش می کردند. به آن گروه انبوه مرغان خبر دادند که هدهد فرزانه می داند حقیقت چیست و چگونه می توان به آن رسید!


مرغان همگی پیش هدهد دانا رفتند و جویای حقیقت شدند. هدهد گفت: نام حقیقت سیمرغ است و بر بلندای کوه قاف ساکن است؛ اما رسیدن به آن فوق العاده





1- مثنوی، دفتر دوم، بیت 818 خوش ذوقی در جواب مولوی سروده: بهر هردوری شریری حاضر است***کار شیطان تا قیامت دائر است آنکه گفتی نی امام قائم است***مدّعی و نابکار و ظالم است او مضلّ و منحرف باشد ز راه***او نهانش منتن و قلبش سیاه

 


ص: 244


سخت است، زیرا برای وصول به آن باید از هفت گردنه و مسیر خطرناک گذشت.


مرغان بعد از ارشاد و راهنمائی های هدهد دانا برای دست یابی به حقیقت (سیمرغ) به سمت کوه قاف حرکت کردند.


آنان که در اوایل راه هزاران مرغ بودند در هریک از مسیر هفت گانه تقلیل یافتند. گروهی از آنان نتوانستند سختی راه را تحمّل کنند و بازگشتند، و گروه بسیاری هم در مسیر به کام مرگ فرو رفتند. عاقبت سی عدد از مرغان به قلّه کوه قاف رسیدند و سیمرغ- که در لسان عطّار حقیقت محض است- را دیدند. سیمرغ به آنان گفت: من آینه وجود شما هستم، حقیقت خود شما هستید که به صورت سیمرغ جلوه نموده اید!


آری، مقصد نهائی عرفان همان مقام فنای در ذات الهی، و خدا شدن است؛ مجدداً به سخن شهید استاد مطهری توجه بفرمائید: «در این مکتب انسان کامل در آخِر، عین خدا می شود، اصلا انسان کامل حقیقی، خود خدا است و هر انسانی که انسان کامل می شود، از خودش فانی می شود و به خدا می رسد.»(1)


در «الهی نامه» استاد حسن زاده آملی آمده است:


- الهی، همه گویند: خدا کو؟ حسن گوید: جز خدا کو؟


- الهی از من برهان توحید خواهند و من دلیل تکثیر.


- الهی از حسن پرسند توحید یعنی چه؟ حسن گوید: تکثیر یعنی چه؟!


- الهی شکرت که دی دلیل بر اثبات خالق طلب می کردم، و امروز دلیل بر اثبات خلق می خواهم.


- الهی از گفتن: «من» و «تو» شرم دارم؛ أنت أنت.(2)


اما وجود مقدس امیرالمؤمنین علیه السلام نه وجود مخلوقات را انکار می کند و نه از گفتن





1- انسان کامل، ص 126

2- الهی نامه، استاد حسن زاده آملی، چاپ اول، بوستان کتاب

 


ص: 245


«من» و «تو» ابراز شرم می نماید:


«مَولایَ یا مولایَ! أنتَ الخالقُ وَ أنا المخلوقُ، و هَل یَرحَمُ المَخلوقَ إلاّ الخالقُ؟»(1) ای آقای من! ای آقای من! تویی آفریننده و من مخلوق توام و آیا در حق مخلوق جز آفریننده او چه کسی  ترحّم خواهد کرد؟


آری، در معارف خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام به خصوص ادعیه آن بزرگواران الهی، هیچ گاه از این ادعیه، بوی عقیده فنای در ذات خداوند استشمام نمی شود. هیچگاه ضمائر «هو» و «أنا» یا «أنت» با هم مخلوط و ممزوج نمی گردد.


جامی در «نقد النّصوص» در رابطه با فنای در ذات الهی می گوید: فنای ممکن در واجب به اضمحلال آثار امکان است، نه انهدام حقیقی او، چون اضمحلال انوار محسوسه در نور آفتاب، و اضمحلال آثار امکان در لطیفه انائیت عارف باشد در هوش و ادراک او، و نه در جسم و روح و بشریت او؛ اگرچه به حکم «وَ لِلأرضِ مِن کَأسِ الکِرامِ نَصیبٌ» (زمین را هم از جام بزرگواران بهره ای می رسد) اینها را نیز حظّی باشد.(2)


علامه طباطبائی نیز فنای انسان را در ذات الهی پذیرفته است؛ اما بر این باور است که بعد از فنای سالک در ذات خداوند، «عین ثابت» سالک باقی می ماند.(3)





1- دعای امیرالمؤمنین علیه السلام در مسجد کوفه، مفاتیح الجنان

2- نقد النصوص، ص 151

3- مهر تابان، (یادنامه علامه طباطبائی) صص 102-77 عین ثابت که جمع آن می شود اعیان ثابته، یکی از مهم ترین مباحث عرفان ابن عربی است، ابن عربی نخستین کسی است که اصطلاح «اعیان ثابته» را وضع کرده و در تفکر فلسفی و تصوفش، باب وسیعی را گشوده است. اعیان ثابته در عرفان ابن عربی و پیروانش حقایق و ذوات و ماهیات اشیاست در علم حق. و به بیان دیگر، صورت علمی اشیاست که از ازل آزال در علم حق ثابت بوده و تا ابد آباد نیز همچنان ثابت خواهند ماند. (محی الدین عربی، چهره برجسته عرفان اسلامی، ص 371) دکتر سیدیحیی یثربی می گوید: اعیان ثابته، عبارتند از: حقایق ممکنات در علم حق و صور علمی اشیاء که حقایق عالم امکان مطابق آن اعیان به وجود آمده اند. عرفا در توجیه پیدایش اعیان می گویند که اعیان لازمه اسماء و صفات حق اند در مقام واحدیت، براساس تجلی حق در کسوت اسماء و صفات، نوعی کثرت پدید می آید که همان کثرت ناشی از اسماء و صفات است و لازمه هر اسمی، مفهوم و ماهیت مناسبی با آن است. (عرفان نظری، ص 326)

 


ص: 246


یعنی انسان سالک با فنای در ذات، هنوز مقداری از تعیّن و حدّ برای او باقی است و به صورت کامل در ذات الهی مستهلک نمی گردد.(1)


در نقد دیدگاه فوق می گوئیم: این سخن نیز غیر قابل پذیرش است؛ زیرا در معارف وحیانی، هیچ گونه سنخیتی بین ذات خداوند و انسان نیست که انسان بتواند با سیر و سلوکش به آن ذات بپیوندد، حال چه به صورت مطلق که کاملاً مستهلک در ذات حق شود و چه به صورت غیرمطلق که چیزکی به عنوان حدّ وجودی، (نه حد بشری) از او باقی بماند.


تمام این سخنان مغایر با آموزه های وحیانی، و تعالیم خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام است.


خداوند می فرماید: «لَیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ»(2) هیچ چیز مانند او نیست.


طبق این آیه شریفه، هیچ موجودی، مِثل، شبیه و همسنخ خداوند نیست؛ بنابراین چگونه می توان گفت انسان در ذات خدا می تواند فانی شود؟؟!


امیرالمؤمنین علیه السلام- در تفسیر آیه فوق- می فرماید: «لَیسَ کَمِثلِهِ شَیءٌ» إذا کانَ الشیء من مشیتِهِ فکان لا یشبهه مُکوّنه.(3) «چیزی مثل او نیست» چون شیء از مشیت و خواست اوست، پس  با به وجود آورنده اش شباهت ندارد.


جناب استاد سیدجعفر سیّدان- در شرح حدیث فوق- می گوید: «براساس این حدیث، نفی مثلیت اشیاء با خدا، بدان جهت است که هر شیئی با مشیّت و خواستِ خدا- که صفت فعل او است- تحقق یافته است، پس آنچه پدید آمده، مانند پدید آورنده اش نمی باشد.





1- همان

2- سوره شوری: آیه 11

3- مصباح المجتهد، شیخ طوسی، ص 752

 


ص: 247


به بیان دیگر می توان گفت: مُکَوِّن (پدید آورنده) قائم به ذات است و مُکَوِّن (ایجاد شده) قائم به غیر می باشد و پیداست که این دو با هم مشابهتی ندارند؛ بلکه متناقض می باشند؛ زیرا در قائم به ذات، وجوبِ وجود، ذاتی است برخلاف قائم به غیر.»(1)


در حدیث دیگری- امیرالمؤمنین علیه السلام- می فرماید: «... حَدَّ الأشیاءَ کُلَّها عِندَ خَلقِهِ إیّاها، أبانَهَ لها مِن شِبهه و إبانَهً مِن شِبهها»(2) اینکه خدا، هنگام خلق و آفرینش اشیاء، همه آنها را محدود  [دارای اندازه و حدود مشخص] آفرید، [نشانه آن است که] اشیاء با خدا مباینت دارد و شبیه او نیست و خدا نیز از همانندی با اشیاء جدا است.


و اما این حدیث بسیار بسیار گویا- که قبلاً در ابطال وحدت وجود آوردیم- در اینجا نیز برای ابطال عقیده «فنای در ذات خداوند» می آوریم:


امام رضا علیه السلام می فرماید: «وَ کُنهُهُ تَفریقٌ بَینَهُ وَ بَینَ خَلقِهِ»(3) کُنهِ خدا (یعنی حقیقت و ذات خدا) تفاوت است (یعنی مباین و جداست) میان او و مخلوقاتش.


و باز هم بشنوید: از صادق آل محمد صلی الله علیه و آله و سلّم «لا خَلقُهُ فِیهِ ولا هُوَ فِی خَلقِهِ»(4) مخلوقاتش در او نیست، و او در مخلوقاتش نیست.


دوباره بشنوید و و مقایسه کنید: مرحوم استاد سیدمحمدحسین طباطبائی می گوید: «در خارج [عالَم واقع] جز وجود و اطوار و رشحات خداوند، چیز دیگری نیست.»(5)


استاد جوادی آملی می گوید: «کلّ ما عداه فهو فیضه، فلا یکون أمراً مبایناً عنه»(6) هرچه غیر خداست، فیض [اطوار و رشحات] اوست؛ پس مباین و جدا از او نمی باشد.


امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «الّذی بانَ مِنَ الخلقِ فَلا شَیءَ کَمِثلِهِ»(7) خداوند کسی است که مباین و جدا از آفریدگانش است، و هیچ چیز مانند او نیست.





1- آیات العقاید، ج 1، ص 104

2- توحید صدوق، ص42

3- بحارالانوار، ج 4، ص 228، ح 3 نقل از توحید صدوق

4- الکافی، ج1، ص 91، ح 2

5- الرّسائل التوحیدیه، ص 66

6- علی بن موسی الرضا علیه السلام والفلسفه الالهیه، ص 36

7- توحید صدوق، ص 32، ح 1

 


ص: 248



 


ص: 249